[ هم دمــم ]

ساخت وبلاگ

امکانات وب

 

کتاب سبز آبی که بی حوصله بسته شد و خط تیره روز پنجشنبه ...

+ یه خونه آروم و بی دغدغه آرزومه! وجود داره؟ یا باید ساخت؟

   همین امروز فقط به خودم اجازه دادم در بطالت مطلق بگذرونم

   باید این وضعیت درست بشه ... 

[ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 124 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1396 ساعت: 17:26

  مشخص بود کم آوردم و افکار مالیخولیایی دوباره کل ذهنم و درگیر کردن! لازم بود که حتما امروز برم تا بعد یه ماه حرفاش و بشنوم که اطمینان بده راهم هنوز درسته ... چقدر خوبه که تو این دوره زمونه هست همچین آدمی که همه وقت و همه جا از هیچی کمکی دریغ نکرده‌..‌ امروز صبح قرار بود برم که به خاطر یکی از دانشجوها ساعت و تغییر دادیم و البته حرصی بود که خوردم اما چه میشه کرد :) با بساطم نشستم تو اتاق و اونم درحال تموم کردن کار دانشجو بود و اون وسط تیکه ای هم نثار من میکرد که خب منم ساکت نشسته بودم و تمام اون حرص و خالی میکردم حتی شده  با خنده و در نهایت هم جمله معروف الهی خدا نبخشتت رو میگرفتم... وقتی کارش تموم شد گفت بده ببینم اون عتیقه رو (منظورش کتاب سبزآبی عزیزدلم ) وقتی دید گفت میخواستم بگم یکی هم برای من بگیری که فراموش کردم گفتم خب چرا زودتر نگفتین؟ گفت از بس سرم شلوغ بود... وقتی هایلات های بخش های آخر و دید گفت تو که باز مث بنز خوندی ببین خب چیکار میکنی. و طبق معمول همون حرفای همیشه و از نظر من هندونه  های که از هر طرف میداد دست من... همین شد مقدمه آه و ناله من و یک ساعت حرف زدنش... امید دادن و زدن تو سر من که یه کمی اعتماد به نفس داشته باش منطقی باش اینقدر کمال گرا نباش اینقدر حرف های اطرافیان رو نکوب تو سر خودت... گفتم بعضی وقتا فکرمیکنم شما بیشتر از خودم به من اعتماد دارین گفت آره چو [ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 146 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1396 ساعت: 17:26

  همین الان اول آذر شد ... امروز یه خبر عجیب شنیدم. خیلی راحت سهمیه استعداد درخشان رو از دست دادم! فقط به خاطر یه بدشانسی تو اعداد و ارقام!!! وقتی شنیدم باورم نمیشد. مطمئنم قیافه م اینقدر داغون بود که مسئول امور آموزشی گفت خانوم ".." شما بدون اون سهمیه هم میتونی قبول بشی. ولی من اون لحظه فقط به امید بزرگی که از دست رفته بود فکرمیکردم. ویبریو تا فهمید اول گفت تو از اولم نیازی نداشتی الانم نباید بهش فکرکنی اما خودش هم طاقت نیاورد و زنگ زد تا پیگیری کنه. اما میدونم که دیگه تقریبا محاله... این بغض لعنتی چسبیده بود گوشه گلوم و نمیذاشت حرف بزنم فقط آروم گفتم دوساله ببندم؟ جدی گفت نه تو بدون اون شرایط هم میتونی ... + برگشتم خونه سعی کردم آروم باشم و به مامان توضیح بدم اما بازم همون   بغض لعنتی... حتی الان هم هست. اما من کوتاه نمیام. نشستم با خودم فکر   کردم دیدم نمیشه من نمیتونم راحت بیخیال آرزوهام بشم بیخیال هدفم بشم    پس فقط یه راه باقی میمونه اونم تلاش بیشتر و اراده قوی تر...     من بهترین نتیجه رو میگیرم حتی بدون اون شانس بزرگ ... [ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 147 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1396 ساعت: 17:26

  یه مسمومیت شدید و فشاری که نفهمیدم چند بود دکتر و مجبور کرد بدون هیچ معاینه، مستقیم منو بفرسته زیر سرم و چندتا آمپول که باز اینقدر گیج  بودم که نفهمیدم اصن کی تزریق کردن ... حال و احوالم اینقدر خراب بود که یه لحظه فکر کردم دیگه رفتنی شدم :/ جالب اینجاست که تو اون لحظه بیشتر از هرچیز به کتاب های باز نشده رو  میزم فکرمیکردم. حتی مامان میگه هذیون که میگفتی همش حرف جزوه و کتاب و ... یوده :)) فقط خدا میدونه که چقدر زندگیم به این چیزا گره خورده و لازمه که بازم بگم ناله و شکایت نیست برعکس برام لذت بخش هم هست. خلاصه، نتیجه شد دوتا خط تیره با توضیح مسمومیت تو دفترچه توپ توپی. + قبل از این ماجرا، ساعت ها رو بالاتر برده بودم البته با حذف خواب وسط    روز و اینکه تازه داشتم یه شکل ثابتی به برنامه میدادم که خب این وقفه    پیش اومد. اصن به خاطر همین ریتم زندگی بوده که نه اسکایپ تونستم    برم و نه اینجا چیزی نوشتم.  ++ فردا آزمایشگاه نمیرم :) شاید کارگاه رو هم نرم اما فقط شاید ... [ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 120 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1396 ساعت: 17:26

 

دوست دارم بنویسم ، حرف بزنم و یه جوری همه این فکر و خیالاتی که از این

سمت مغزم به اون سمت رژه میرن رو بریزم بیرون اما نمیدونم چرا نمیشه.

فقط اینکه دیگه آخرین روزهای این دوره است و بعد شروع روزهای سخت ...

تا یه ماه پیش زمان خیلی کند میگذشت ولی انگار آذر زیادی عجول شده

روزها مث برق و باد میان و میرن... من فقط این حس و دارم یعنی؟

[ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 144 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1396 ساعت: 17:26

از اول بگم که طولانی نوشت :))) نمایشگاه کتاب بالاخره برگزار شد! بعد یه ماه تاخیر یه لیست داشتم ولی بعد از اینکه "جناب دکتر" معروف گفت جزوه رو فقط  با بسته کامل میفروشه، مجبور شدم دنبال یه کتاب برای اون درس هم باشم. البته فقط همین نبود. وقتی گفتم بسته کامل نمیخوام یه کمی موج منفی هم فرستادن که به یه نحوی منظور این بود که باید بیای موسسه ما وگرنه که این راه خودت نتیجه ای نداره!  بعد ماجرای از دست رفتن فرصت استعداد درخشان فقط همین یه نصیحت رو کم داشتم. نمیگم فکرم درگیر نشد اما بازم سعی کردم بیخیال این حرفا بشم. اما همچنان درگیری سر اینکه چه کتابی بگیرم بود. به ویبریو هم زنگ زدم و ماجرا رو تعریف کردم گفت میگردم ببینم چی میشه پیدا کرد به جای اون :/ دیروز کلاس جناب پری بود. قبل کلاس رفتم کتابخونه دیدم کلی کتاب ردیف  کردن که همه چاپ جدید بود و تازه از نمایشگاه رسیده بود. خداروشکر چندتا کتابی که میخواستم و خریده بودن. کلی سفارش کردم که بلافاصله بعد ثبت، بگین که من بیام و کتاب ها رو ببرم تا بعد کنکور :) اصن قلدرانه نیست وقتی من تنها کسی هستم که میخوام اون رشته رو کنکور بدم ... کلاس جناب پری تموم شد و بعد چندتا سوال گفتم شما کتاب ... میشناسی؟ گفت من نه ولی برو از استادخان بپرس. (خب منم میدونم که باید از خودش بپرسم ولی اینم میدونم که سرش خیلی شلوغه اونقدری که واقعا نمیتونم توقع داشته باشم ج [ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 123 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1396 ساعت: 17:26

 

نمیدونم چرا حالم یه کمی عجیب غریب شده!

فردا آخرین روز و دیگه تموم...

۴سال دانشجویی با همه خوب و بدی که داشت تموم میشه

دلشوره دارم مث وقتی که ۳۱ شهریور بود و میدونستم از صبح روز بعد قراره

یه مرحله جدید رو شروع کنم. حالا هم دقیقا همون حس و حال و دارم.

با اینکه یه برنامه بلندمدت حداقل تا مهر سال دیگه دارم ولی بازم این سوال

هست که خب حالا واقعا بعد این ۴سال میخوای چیکار کنی؟؟؟

+ چندروزه خیلی تنبل و بی حوصله شدم. یه شروع طوفانی لازمه :)

[ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 144 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1396 ساعت: 17:26

  حتما نباید لباس فارغ التحصیلی پوشید، کلاه پرت کرد بالا تا بگی دیگه تمومِ. همین که دیگه قرار نیست ۸ صبح سر کلاس یا ازمایشگاه باشی یعنی تموم... امروز فارغ التحصیل شدم ... شیرینی بردیم آزمایشگاه و با کلی خنده و سلفی و عکس با بچه های هر بخش  خداحافظی کردیم. سوپروایزرمون گفت مستقیم میری مقطع بعدی :) منم با یه نیش باز گفتم ان شالله اگه خدا بخواد :) گفت تو میری... دیشب کلی بیدار موندم تا اخروقت بشه و پیام زدم جهت یادآوری قرار امروز که میخوام با کلی سوال و کتاب برم. آخه سه هفته بود که نرفته بودم. این چندوقت هم که هیچ نظری درمورد شرایط نمیداد و معلوم بود چقدر سرش شلوغه. صبح دیدم ساعت و برام نوشته. منم بلافاصله بعد آزمایشگاه رفتم. بلند کردن کوله پر از کتاب و جزوه اینقدر سخت بود که کیمی گفت چطوری میخوای اینو بیاری گفتم مجبورم دیگه... با زحمت دو طبقه رو رفتم بالا دیدم نیست. صداش از کلاس بغلی میومد که با دانشجوها صحبت میکرد. کار اجرایی گرفته بودن و بحث درمورد اون بود. کلید اتاقش و داد گفت برو تا من بیام. ولی نیم ساعت گذشت اما نیومد!!! تو اون فاصله رفتم تا کتاب و به ویبریو نشون بدم که خداروشکر راضی بود. برگشتم بازم منتظر نشستم.دوباره رفتم بپرسم کی تمومه که گفت شرمنده الان میام. بالاخره اومد و با کلی عذرخواهی گفت چی میخوری گفتم اگه  میدونستم ایتقدر شلوغه یه روز دیگه میذاشتم گفت نه خودم وقت دادم [ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 136 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1396 ساعت: 17:26

  روزها با برنامه ثابتی که برای خودم ریختم میگذرن. تا ظهر خونه میخونم و بعد ناهار میرم کتابخونه. یکی از عوارض درس خوندن شکمو شدن هم هست :) و البته اعتیاد شدید به چایی :) کتابخونه نسبت به تابستون خیلی شلوغ شده و دیگه نمیتونم اون میز بزرگه که همیشه بساطم رو پهن میکردم داشته باشم ولی الان هم یه گوشه دنجی پیدا کردم که خب کم از اون میز بزرگه نداره ..  مهم همون سکوت و آرامش.. بچه های دبیرستانی برای کنکورشون میخونن.. یه عده برای آزمون وکالت.. یه عده هم مث من برای ارشد.. اگر بچه بازی ها و خنده های گاه و بی گاه اون گروه دبیرستانی رو ندید بگیریم در کل میشه گفت محیط خوبیه برای خوندن. وقتی که برمیگردم دیگه چشمام هیچ جا رو نمیبینه چون دقیقا شبیه یه خط شدن و به زور میتونم باز نگهشون دارم ولی میدونم که باید عادت کنم تا بشه ساعت ها رو بالاتر برد. + بعد اون روز خیلی فکر کردم. اینقدر همیشه کمک کرده که توقعم بالا رفته !    نامه اعمال رو فرستادم چون بعد دوسال خیلی بچه گانه است که بخوام این    عادت آخرهفته ها رو یه دفعه ای قطع کنم. البته مطمئنم اینقدر سرش شلوغ    بوده که ندیده. مث همین چندوقت اخیر!    من یه شخصیتی دارم که نیاز داره کارهاش تایید بشن حتی اگر درست و بی    نقص هم پیش رفته باشه اینقدر وسواس دارم که تا رضایت آدم های مربوط    به کارم رو نبینم باور نمیکنم که خب آره تو خوب پیش رفتی... حالا دقی [ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 147 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1396 ساعت: 17:26

  زنگ زده میگه کجایی؟ زودتر بیا دیگه دیر شد! آخه کی از یه دخترک خسته با مغز داغ کرده بعد چندساعت کتابخونه بودن  انتظار داره که زودتر بیاد خونه و حاضر بشه تا برن عروسی؟؟؟ با پایین ترن ولوم صدا گفتم باشه میام. بعد بساطم و جمع کردم و آخرین کتاب رو هم که همون کتاب سبز آبی عزیزدل بود :)  چپوندم تو اون کوله کمرشکن و  اومدم بیرون تازه متوجه شدم که بالاخره بارون اومده. البته که بعد چندساعت تبدیل شد به یه برف ریز :) حالا نتیچه ته دیگ خورون زیاد داماد بود یا نه نمیدونم. + چند وقت خیلی حوصله مهمونی و لباس و این جور چیزا رو ندارم. یه زمان    تمام فکر و ذکرم لباسی بود که تازه یه جا دیده بودم و تا نمی خریدمش دلم    آروم نمیگرفت یا مثلا مدل مویی که تازه پیدا کرده بودم اما امشب در نهایت    خونسردی موهامو یه سشوار کشیدم و یه رژ هم پرت کردم تو کیفم و رفتم.    مثل آدم های معتاد یه گوشه از ذهنم درگیر کارایی بود که میتونستم تو    اون چندساعت انجام بدم اما به جاش نشسته بودم تو یه سالن پر زرق و     برق و صدای تو دماغی اون خانومه رو گوش میدادم که هر دقیقه میگفت     یک عدد سکه از طرف فلانی به عروس دوماد گلمون! اون گلمون رو هم با     یه لحن خاصی میکشید ! + فردا صبح باید برم پیش خانوم دکتر مهربون. جبرانی کارگاهی که به خاطر    مسمومیت نتونستم برم. امیدوارم این کار یه نتیجه ای هم داشته باشه :/  ++ آهنگ" گو [ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 119 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1396 ساعت: 17:26